۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

از حمایت هایی که می کنیم

جایی در ادبیات دینی شنیدم اولین کسی که «قیاس» کرد ابلیس بود. خود را با آدم قیاس کرد و خودش را بالاتر دید و حاضر به سجده نشد و بعدها تبعید و اخراج شد و شد آن ماجراها و این مصیبت ها که می دانیم. زنده بودن و یا شاید به تعبیر دقیق تر «هشیار» بودن در هر لحظه همراه است با رصد کردن ورودی های محیطی، قیاس شان با حالات درونی و تصمیم گیری های رفتاری. تصمیم گیری ها اگر موضوعی باشند نسبتاً آسان تر هستند و می توان معیاری برای تصمیم گیری انتخاب کرد. مثلا تصمیم در مورد این که یک خیار سنگین تر است یا یک هندوانه تصمیمی نسبتاً آسان است. اما اگر قرار باشد راجع به این که خیار خوشمزه تر است یا هندوانه تصمیم بگیریم این تصمیم سخت و سخت تر می شود و شاید نتوان یک قاعده ی کلی جهان شمول برای آن پیدا کرد. قاعده ای که بتوان بعدها برای ماشین ترجمه کرد و از کامپیوتر برای تصمیم گیری کمک گرفت.

بیایید یک آزمایش طرح کنیم و یک سری کفش را به راجر نشان دهیم و بخواهیم برای مان تعیین کند که کدام را بیشتر می پسندد. کفش ها یا متعلق به شرکت پوما هستند یا نایک. در یک سری از آزمایش ها کفش ها مارک دارند و در گروه دوم مارک ها را پوشانده ایم. به نظرتان ترجیح راجر در دو گروه تفاوت معناداری خواهد داشت؟
این که من و شما بین انتخاب الف و ب، گاهی الف را انتخاب می کنیم سوال مهم و جالبی است. برای من شاید تنها جنبه های شناختی اش مهم باشد اما برای آقای اوباما این مهم می شود که چرا اوباما آری و رامنی خیر. اگر بتواند قاعده ای استخراج کند که بر مبنای آن به معیارهای انتخاب مردم وزن بدهد راحت تر می تواند انتخابات را برنده باشد. اگر اپل راز تصمیم گیری و گرایش مردم به خرید محصولات سامسونگ را کشف کند می تواند سیاست تبلیغاتی خود را متحول کند. خب شاید دغدغه هایی از این جنس هم بر حمایت از تحقیقات در زمینه «تصمیم گیری» تاثیرگذار باشند.
در سال ۲۰۱۰ نتایج تحقیقی در ژورنال علوم اعصاب که نشریه رسمی «جامعه علوم اعصاب SfN» است منتشر شد که تلاشی بود برای بررسی یکی از عوامل موثر در تصمیم گیری و قضاوت.

آزمایش به صورت یک مطالعه تصویربرداری پزشکی انجام شده بود که در آن ۹۰ نفر به صورت تصادفی انتخاب شده بودند و در سه گروه مختلف قرار گرفته بودند. در عمده ی مطالعات روان شناسی مرسوم است که به شرکت کنندگان مبلغی به عنوان دستمزد شرکت در آزمایش پرداخت می شود. به گروه اول ۳۰ دلار به عنوان هزینه پرداخته شد در حالی که گروه دوم و سوم هر کدام به ترتیب ۱۰۰ و ۳۰۰ دلار دریافت کردند.
هر داوطلب درون دستگاه ام.آر.آی ۶۰ نقاشی را مشاهده می کرد. همه ی این نقاشی ها از یکی از دو گالری معروف انتخاب شده بودند که لوگوی هر گالری کنار در پایین هر تصویر نمایش داده می شد. هزینه ی شرکت هر داوطلب توسط یکی از دو گالری تامین شده بود و در ابتدای آزمایش به داوطلب گفته می شد. فعالیت مغزی فرد حین تماشای این تصاویر توسط دستگاه کنترل می شد. پس از انجام تصویربرداری همان تصاویر دوباره به داوطلب نمایش داده می شد و او می بایستی به هر نقاشی امتیازی بدهد که میزان مطلوب بودن آن را نمایش بدهد.
از نتایج تصویربرداری این آزمایش که بگذریم، نکته ی چشم گیر این آزمایش این بود که افرادی که توسط یکی از دو گالری مورد حمایت مالی قرار گرفته بودند به طور قابل توجهی امتیاز بیشتری به نقاشی های آن گالری می دادند و نکته ی شاید جالب تر این که میزان اختلاف بین امتیازهای دو گروه متناسب بود با میزان حمایت مالی گالری از داوطلب.
اما کشف عجیب این مطالعه در تاثیر ناخودآگاه حمایت (مالی) گالری ها در تصمیم گیری افراد بود  .در انتهای آزمایش در پرسشنامه ای از داوطلبان خواسته شد که به سوالاتی پاسخ دهند و یکی از سوال ها این بود که آیا داوطلب فکر می کند که پاسخش تحت تاثیر حمایت مالی بوده است یا خیر. عمده ی داوطلب ها جواب این پرسش را منفی داده اند. نتیجه ای که محققان از گرفته اند این بوده است که حمایت (مالی) مکانیزم هایی را فعال می کند که به صورت ناخودآگاه در تصمیم گیری ما موضع گیری ایجاد می کنند.

این یعنی که ما -حتی به صورت ناخودآگاه- نسبت به کارفرمای خودمان بایاس پیدا می کنیم. یعنی که راجر فدرر به صورت ناخودآگاه تعصب پیدا می کند به نایک. یعنی که آقای اوباما به صورت ناخودآگاه اگر لازم باشد به جرج کلونی رانت می تواند بدهد. یعنی که ما به صورت ناخودآگاه اشتباهات حزب سیاسی مطلوب مان را توجیه می کنیم. یعنی پرستارها و پزشک ها و بیمارستان ها به صورت ناخودآگاه استفاده از تجهیزات کمپانی که هزینه ی سفرشان به کنفرانس را تامین می کند، ترجیح می دهند. یعنی علما به کسی که پول خمسش را پرداخت می کند وام دار می شوند، حتی شاید ناخودآگاه. این یعنی که اساتید دانشگاه که هزینه ی تحقیقات شان را کمپانی «ادویل»  می دهد، «ادویل» را به «بایر» ترجیح می دهند و بیشتر توصیه می کنند. این یعنی که مهندسی تصمیم بگیرد در ساخت سازه ای سیمان را از کارخانه ای بخرد یا نخرد و کارخانه ای را ترجیح بدهد که دوبار برایش بار سیمان رایگان آورده است. این حتی خطرناک تر از رشوه می شود، رشوه یک جور فساد عیان و خودآگاه است و مکانیزم هایی می توان برای کنترلش در نظر گرفت. این که نام یک برند -چه حزب سیاسی باشد چه کمپانی دارویی چه مذهب و چه مرزهایی جغرافیایی- در ناخودآگاه افراد تعصب هایی در تصمیم گیری های شان ایجاد کند شاید بسیار خطرناک تر از چیزی مثل رشوه باشد.

درنهایت توصیه ما اعصاب شناختی ها به کسانی که در مقام سیاست گذاری و قضاوت و تصمیم گیری نشسته اند این است که باید خیلی بیشتر حواس شان به اسپانسرها باشد. حتی آن اسپانسرهایی که نیت های خوب هم دارند. همان طور که دن آریلی گفته است پلید شدن شاخ و دم ندارد. کمی نبوغ لازم دارد برای توجیه گری. حالا اینجا پیشنهاد می دهند که می توان حتی به صورت ناخودآگاه تصمیم های پلیدانه گرفت. خودآگاه است که باید کنترل کند این سمت گیری ها را.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر