۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

از ترسی که با ما عجین شده

این یادداشت برداشتی آزاد است از نوشته ی کوین بانهم در بلاگ نشریه محبوب من ساینتیفیک آمریکن

من هم مانند عمده ی مردم بوستون روز نوزدهم اپریل در خانه حبس شده بودم و بی وقفه اخبار را از تلویزیون و توییتر پیگیری می کردم. به نظرم هم معقول می آمد آنچه از من و دیگر همسایه هایم خواسته شده بود که در خانه صبر کنیم و منتظر باشیم تا موقعیت سفید بشود. حالا اما فکر می کنم آیا این همه دستپاچگی و بگیر و ببند لازم بوده است؟ لازم بوده است آیا که شهری به این بزرگی سرتاسر تعطیل شود؟


من هم می فهمم که آنچه در بوستون اتفاق افتاد یک تراژدی بود اما خب واقعیت این است که بسیاری از تراژدی ها همین پیش چشم ما اتفاق می افتند و ما اصلا متوجه آنها هم نمی شویم. در همین شهر بوستون در سه ماه اول سال 2013 ده جنایت مسلحانه اتفاق افتاده است و در سال قبلش 51 آدم کشی. تنها در روز دوازدهم آگست 2012 سه جنایت در شهر بوستون اتفاق افتاد. سه جنایتی که برای یافتن آدم کش ها شهر بسیج و تخلیه نشد. آخر سر هم هیچ کدام از این آدم کش ها پیدای شان نشد. چرا مرگ سه نفر و زخمی شدن 282 نفر آن قدر برای مان مهم است و نزدیک به دو و نیم میلیون نفر کشته و زحمی سالانه ی تصادفات توجه مان را جلب نمی کند؟ 

من می خواهم از منظر علوم شناختی تکاملی به این قضیه نگاه کنم. واقعیت این است که مغز ما و پسرعموهای شامپانزه مان در تخمین زدن ریسک های دنیای مدرن افتضاح عمل می کند. مغزی که برای کنار آمدن با مشکلات و خطرهای صحراهای آفریقا تکامل پیدا کرده است که در آنجا طیف مشکلات و خطرها بسیار محدود است، برای تقریب زدن ریسک دنیای مدرن از چند فرض ساده شونده استفاده می کند که معمولاً در دنیای مدرن اشتباه هستند. در چند دهه اخیر تحقیقاتی انجام شده اند که به ما نشان بدهند چرا ترس ما از کشته شدن توسط یک حمله تروریستی خیلی بیشتر از تصادف رانندگی است گرچه شانس مردن من در تصادف رانددگی می تواند خیلی بیشتر باشد.

پیش فرض در دسترس بودن

به نظر شما تعداد کلمات انگلیسی که با حرف R شروع می شوند بیشتر است یا آنهایی که R حرف سوم شان است؟ یک آدم معمولی فوراً و قطعاً جواب می دهد آنها که با R  شروع می شوند. اما خب حقیقت این نیست. حقیقت این است که تعداد کلماتی که R را در جایگاه سوم دارند سه برابر آنهایی است که با R شروع می شوند. اما چرا ما این طور گمان می کنیم؟ یک فرضیه این است که ذهن ما این طور فریب مان می دهد چون راحت تر می توانیم کلماتی را به ذهن بیاوریم که با R شروع می شوند. 

حالا بیاید این سوال را از خودمان بپرسیم: پنج حمله تروریستی را نام ببرید. من بی شک و بدون فوت وقت یاد یازده سپتامبر و هفت جون و بمب گذاری اوکلاهاما و بمبئی و بنغازی می افتم. شما ممکن است نام های دیگری به یاد داشته باشید اما حاضرم شرط ببندم که می توانید پنج تا را سریعا پیدا کنید. اما حالا بگذارید پنج حادثه وحشتناک رانندگی را نام ببریم. من به جز پرنسس دیانا و دختر همسایه مان که توسط یک مرد مست کشته شد چیزی یاد ندارم. بنابراین شاید دور از انتظار نباشد که من تحت این احساس باشم که خطر تروریسم بیشتر از خطر تصادفات است : من بیشتر به یاد می آورم...

پندار کنترل و برتری

آدم های منطقی همیشه طرفداران تیم های ورزشی را سرزنش می کنند چرا که آنها خیال می کنند این که کلاه فلان تیم را بر بگذارند و برایش هورا بکشند در برد و باخت تیم محبوب شان اثر دارد. اما خب متاسفانه همه ی ما تا حدی به این درد مبتلا هستیم که فکر می کنیم تاثیر زیادی در دنیای اطراف مان داریم. در یک مطالعه روان شناسی در سال 1980 یک دسته بازی کامپیوتری به شرکت کنندگان داده شد که تنها یک دکمه داشت و از آنها خواسته شد که دکمه را فشار بدهند و به صفحه مانیتور روبرویشان نگاه بکنند و امتیازی که گرفته اند را دنبال کنند. در پایان آزمایش به میزان امتیازی که گرفته بودند به آنها پاداش مالی داده می شد. نکته طراحان این بازی این بود که امتیاز گرفتن یا نگرفتن هیچ ربطی به دکمه ای که شرکت کنندگان فشار می دادند یا نمی دادند نداشت و یک الگوی از پیش تعیین شده را پیگیری می کرد. اما عمده ی شرکت کنندگان در پرسش نامه ی بعد از اتمام آزمایش اذعان داشتند که تلاش شان بی تاثیر در مقدار جایزه ای که گرفته اند نبوده است. 

به همین منوال ما معمولاً احساس می کنیم که از بقیه برتر هستیم. خیال می کنیم از بقیه باهوش تر هستیم و مسایل را بهتر حل می کنیم. در یک مطالعه 25% درصد افراد شرکت کننده ادعا کردند که در 1% درصد بالایی کسانی قرار دارند که می توانند با دیگران به تفاهم برسند. خب این عملاً از نظر ریاضی امکان ندارد. اما این افراد آن را باور دارند.

به خاطر همین برتر دانستن خودمان است که امنیت بیشتری حس می کنیم وقتی خیال کنیم کنترل اوضاع دست خودمان است. چ.ن خودمان را برتر از دیگران در کنترل اوضاع می بینیم و خیال می کنیم این کنترل ما واقعا تاثیری هم بر شرایط موجود خواهد داشت. راننده ها عمدتاً خیال می کنند که تصادف برای دیگران اتفاق می افتد چون خودشان که رانندگان خوبی هستند. فقط رانندگان بد هستند که تصادف می کنند...

تروریسم هم ترسناک می شود چون به خیال ما از دایره کنترل مان خارج است

تناقض؟

بودجه ی اداره امنیت حمل و نقل آمریکا (TSA) در سال گذشته 7.8 میلیارد دلار بوده است. این اداره مسدول همان ریل هایی است که در فرودگاه ساک و چمدان شما را کنترل می کنند و کارت شناسایی تان را نگاه می اندازند. در همان سال بودجه مرکز کنترل بیماری های آمریکا CDC تنها 6.1 میلیارد دلار بوده است و این بودجه قرار است برای مبارزه با هرگونه بیماری که سلامت آدمها را به خطر می اندازد مصرف شود. آیا این تقسیم کمی غیر معقول به نظر نمی رسد؟ بیایید تصور کنیم که من برای انتخابات مجلس کمپین می کنم و شعار انتخاباتی ام را دو برابر کردن بودجه ی CDC و کاهش همین مبلغ از بودجه TSA قرار می دهم. فکر می کنید شانسی برای پیروزی خواهم داشت؟ 
پنج عامل اولیه مرگ و میر در آمریکا به ترتیب بیماری های قلبی و عروقی، سرطان، بیماری های تنفسی، سکته ی مغزی و تصادفات رانندگی هستند. اگر دو برابر کردن بودجه ی تحقیقات و پیشگیری از بیماری CDC تنها به 2% کاهش در نرخ مرگ و میر بینجامد، آیا این تصمیم معقولی نیست که از بودجه ی TSA بکاهیم و به CDC کمک کنیم؟ آیا این سیاست منجر به کاهش مرگ و میر در جامعه نمی شود؟ حالا چطور آیا باز حاضر هستید به من رای بدهید؟

اینجاست که تناقض خودش را نشان می دهد. ریاضیات دروغ نمی گویند اما ترجیح عمده ی ما کاهش شانس ابتلا به حمله ی تروریستی خواهد بود.

نتیجه
خب حالا این یعنی چه؟ آیا تعطیل کردن شهر بوستون درست بود؟ آیا تعطیل کردن شهری که یک روز تعطیلی اش صدها میلیون دلار ضرر مالی به همراه دارد (تازه از اضافه حقوق پلیس ها و ماموران امنیتی صرف نظر می کنیم. از ضرری که حمل و نقل عمومی از قبل این تعطیلی کرد نیز هم) ارزش جستجو برای این جوان 19 ساله را داشت؟ من در موقعیتی قرار ندارم که بخواهم قضاوت کنم و برای جان آدم ها قیمت تعیین کنم. مرگ یک انسان را نمی توان با هیچ معیاری سنجید. من از مسئولین هم تشکر می کنم برای تلاش شان در پیدا کردن این تهدیدگر امنیت جامعه. اما کاش فقط بدانیم و کمی فکر کنیم که این ترس بی اندازه ی ما از تروریسم از کجا نشات می گیرد و چقدر واقعی است...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر